من یک سری حرف دارم که تا امروز نتونستم پابلیک بیانش کنم. شاید بخاطر ترس درونی یا بخاطر حس بدی که وقت اقرار به آدم دست میده؛ اما حقیقت امر اینه که این حرف ها باید مدتها پیش از دهن من بیرون میومد و شاید می تونست یک مقدار از وزن روی شونه هام رو برداره یا حتا معجزهای رخ بده و من رو به روال سابق برگردونه.
گذشته من دستخوش اثر انگشت تعداد زیادی از آدم هایی قرار گرفته که زمانی اونها رو دوست میدونستم و از روی سادگی یا از روی خام بودن خودم، نه متوجه رفتار خودم بودم و نه متوجه رفتار اونها. این رفتارها نتیجهش این بود که من از میون اون جمع (به معنای واقعی کلمه) فرار کردم.
فیسبوک، توییتر، اینستاگرام غیرفعال ..
حذف وبلاگ 5 سالهم و همینطور حذف 12 تا وبلاگ دیگه بعد از اون که بههرطریقی سعی داشتم جای خالی توی دلم رو باهاشون پر کنم.
فاصله گرفتن از همه، ترک کردن سایتهایی که فعالیت می کردم. ناشناس بودن و موندن توی هرگوشه از این جادوی هزارتو شکل دیجیتال؛ همه و همه کارهایی بود که سعی کردم برای حفظ آرامشم انجام بدم.
اما حقیقت اینه که از مدتها قبل حس دلتنگی و انزوا توی من بیدار شد. حتا سعی کردم دوباره میونشون برگردم اما، برخوردم به آپدیت یکی از دوستان توی فیسبوک که توضیح داده بود کسی که از پیش ما میره و مدتی ازش خبری نمیشه یعنی اینکه دیگه نمی خواد دوست ما باشه. بخود و بدل گرفتم و ...
از قضا امروز کاملن اتفاقی برخوردم به چنتا از عکسای دوستانم توی اینستاگرام و متوجه شدم تغییرات زیادی در نبود من ایجاد شده و من بطور قطع نمیتونم بگم توی این مدت توی زندگی هیچ کدوم از اونها چه اتفاقی افتاده. با اینکه خیلی دلم می خواد که میتونستم برگردم بینشون اما پیشبینی رفتار سرد و بعضن زنندهشون باعث میشه اینکار رو نکنم.
وقتی در مورد جمع دوستان صحبت می کنم، بحث ده نفر یا بیست نفر نیست .. صحبت از یه جمع مستقل از اجتماع ِ حدودن 500 نفره ست که با هرجمع اینتلکچوالی که تابحال تجربه بینشون بودن رو داشتین تفاوت دارن.
بهرحال، نیمی از من می خواد که برگردم، نیمی از من در مورد اینکار بهم هشدار میده و تمام من آرزوی این رو داره که همه چی مثل بیدار شدن از یه خواب ناخوشایند به روال سابقش برمیگشت..
امیدوارم کسی از مرتبطت ها این پست رو نخونه،
چون احتمالن ناچار به حذف دوباره این وبلاگ خواهم شد.
برچسب : نویسنده : 0minor8 بازدید : 127